مامانم میگه: برای الهه ام دوتا قابلمه گرفتم
یه دفعه مامان بزرگم عصبانی میشه، چشماشو گرد میکنه، انگشتشو به نشانه ی تهدید میاره بالا و با کلی ناراحتی و عصبانیت میگه: فلانی (اسم مامانم)، تا الهه درسش تموم نشه حق نداری شوهرش بدی!
ما همه :|
بعد توجیهش کردیم که به خدا برا خوابگاهه شما آروم باش :)))
مگه مامان بزرگا قبلا شوهر پیدا نمی کردن؟!
این چه مامان بزرگ مدرنیه من دارم :))))))
عزییییییزمه ایشالا سال های سال زنده باشه ^_^