عاقا ازون جایی که دلم میخواست پست بذارم ولی چیزی گیر نمیاوردم تصمیم گرفتم چند تا چیز که تو ذهنمه رو بنویسم :)
اول اینکه این بوی عطر پسر همسایمون خیلی خوبه :)) خیلیییییی
بی شعورم هی میاد تو راهرو عطر میزنه بوش تو کل ساختمون میپیچه!!
دوم اینکه دلم میخواست که میشد با مرتضی علیخوانی و پارسا احمدی و اینا یه معلم خیلی خفن شیمی از تهران بگیریم :(
سوم اینکه دلم واسه فریدون تنگ شده باز :(
همین دیگه!
یکی از سوالای هندسه تحلیلی حل نمیشد...
رفتم به انتشارات ایمیل زدم که لطفا سئوال رو تصحیح کنین!!!
خودمم از اعتماد به نفسم تعجب میکنم گاهی!!!
کمترین لطف کنکوری بودن اینه که یه خانواده و شاید حتی چند خانواده معطل نظر و خوشامد تواند!!
حس خوبیه دیگه خدایی!