-
عی بابا! :))
چهارشنبه 9 فروردین 1396 13:42
یکی از کفشایی که برا عیدم از اراک خریده بودمو تازه دیروز رفتم بپوشمش. پوشیدمش و هی متعجب بودم که عی بابا چرا یه لنگش انقدر گشاده!؟ :| و در کمال ناباوری متوجه شدم فروشنده ی گیج برداشته یه لنگه اشو سایز 39 داده یه لنگشو 40 :))))) حالا کی حال داره بره اراک اینو پس بده؟! :)))
-
ازدواج!
یکشنبه 6 فروردین 1396 02:10
اصلا اصلا اصلا جالب نیست که ببینی هم کلاسیت بعد از یکی دو ماه نامزدی از شوهرش جدا میشه یا فامیلت که چند سااال دوست بوده بانامزدش و خیلی هم خوشبخت بنظر میان میخوان نامزدیو بهم بزنن یا مرد متاهلی و ببینی که وقتی چشمش به یه دختر جوون یکم شیطون میخوره به خودش اجازه میده باش کلی شوخی کنه و بگه و بخنده یا زن متاهلی وقتی...
-
هی خدا!
جمعه 4 فروردین 1396 00:54
خدا به آدم شوهر علیل بده، شوهر عصبی نده :( اونم مدل دست بزن دار :| لعنت به همشون من بعد از صحبت کردن با یکی :(
-
چای ترش :|
شنبه 28 اسفند 1395 01:57
یه چای ترش خوردم انقدر حالمو بد کرده که نمیدونید! اصلا خوابم نمیبره :( حالم بده کمک :((
-
سلاااام وبلاگ قشنگم :))
شنبه 28 اسفند 1395 01:02
وای سلاااااام وبلاگ جااااانممممم ❤❤❤❤ دلم برای همتون ( دوستای مجازی و وبلاگ جانم و وبلاگ جان های بقیه) خیلیییی تنگ شده بووود اخیششش هیچ جا خونه خود آدم نمیشه :) انقدر که آدم تو وبلاگش راحته هیچ جا راحت نیست! خیلی دلم میخواد اینستاگرام رو حذف کنم و تمام! راحت شم از اون جا! حس خوبی بهش ندارم! هر چی میام پست بذارم یا...
-
دلتنگی
جمعه 29 بهمن 1395 13:03
امروز اومدم یه سر به وبلاگم زدم دیدم واسه ورود به مدیریتش ازم نام کاربری و رمز عبور میخواد! این یعنی چقدررررر وبلاگم تار عنکبوت گرفته دلیلشم برا واضح و روشنه و کاملا بهش آگاهم! دلم خواست یه پست بذارم! هر چند همین قدر بی محتوا :)
-
:||||||
جمعه 24 دی 1395 16:50
بتن دهان ما را آسفالت کرد #سخن بزرگان #امتحان مصالح ساختمانی
-
Pari:)
پنجشنبه 2 دی 1395 12:31
تو خیابونای تهران دستشو گرفتم و داریم با دستامون ضربان قلب رو تداعی میکنیم کی فکرشو میکرد تو خیابونای تهران؟!
-
پُستی گاهی!
سهشنبه 23 آذر 1395 02:59
+خدااااارو شکر انقدر معتاد به کتاب شدم، که امشب که کتابمو تموم کردم، حس میکنم یه چیزیم کمه! و از این که کتاب بعدیمو انتخاب نکردم و شروعش نکردم بدن درد دارم! فردا برم یه کتاب بخرم! اخجوووون :) بعد از شروع دانشگاه بادبادک باز اولین کتابی بود که خوندم! عالی بود! همین و بس! داستان خیلی خوب،یک عالمه شگفتی و سوپرایز، پایان...
-
؛(
چهارشنبه 17 آذر 1395 01:29
ساعت یک و نیمِ شبه دلم میخواد زودتر بخوابم ولی دارم موهامو برای یه مهمونیِ زوریِ کوفتیِ لعنتی شونه میزنم :||||
-
روزهای در خانه :) پارت تو
پنجشنبه 11 آذر 1395 04:30
این یکی بیشتر اسمش باید بازگشت به اراک باشه :) وقتی اصصصصلا فکر رفتن به اراک رو نکرده بودی و یدفه پریا وسط پی ام های آواز خوندنش با صدای بچه، میگه بیا اراک، و بعد زنگ میزنه نهار خونشون دعوتت میکنه و اصرار میکنه که شبم بخوابی، معلومه که میری اراک!!! نهم بود! تولد صهبا! به پریا گفته بودم به هیچکی نگه که من میرم اراک!...
-
روزهای در خانه :) پارت وان
سهشنبه 9 آذر 1395 01:44
یکشنبه حدود ساعت 5 بود که پدر گرام رو جلوی در خوابگاه دیدم! و همه ی هیجاناتش هم یه دست و روبوسی بود که من به زووور بغلش کردم :)) توی راه هم یه کوچولو حرف زدیم با هم :دی خیلی کوچولو حدود ساعت 11 و نیم هم رسیدیم خونه و مامان رو دیدم که همو بغل کردیم و کلللی ذوق کردیم و شام خوردیم، بعد هم تا 1.5 شب داشتیم حرف میزدیم و...
-
وسط سفره طوری!
یکشنبه 9 آبان 1395 13:17
وسط سفره نشستن به اندازه کافی عذاب آور هست! حداقل از جمله ی " پارچ آب رو بده" به جای "برام آب بریز" استفاده کنید :)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آبان 1395 00:14
اسم "ناراحت شدن" هم شده "چس کردن"
-
:|
یکشنبه 2 آبان 1395 21:17
چرا یه نفر میتونه همه ی انرژی های بدتو بگیره و انقدر آروم و خوشحالت کنه و یه نفر دیگه میتونه گند بزنه به حال خوبت؟ خب یکم فرمونو دست خومون میدادی جناب خدا جان :)
-
لطفا حسی که از این متن میگیرید رو بهم بگید. و آیا تونستید اون فضارو تصور کنید یا نه؟!
دوشنبه 12 مهر 1395 20:47
یه ورزشگاهه. حدود سی تا پله داره و روی پله هاش و مخصوصا جلوی در ورودیش شلوغِ شلوغ! تو دلم آیة الکرسی میخونم و میرم سمت پله ها. کارت ورود به جلسم رو نشون میدم. میپیچم سمت راست و وارد یه راهرو میشم. یه راهروی طــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــولانی! اول، وسط و ته راهرو درهای ورودی به سالنه که باید بر اساس شماره...
-
سر کلاس!
شنبه 10 مهر 1395 08:30
صندلی های چوبی و قدییییمی، چهار تا تحته ی گچی که یکیش هم شکسته، در و دیوار به رنگ سبز کمرنگ!موزاییک های عهد دقیانوس، میز استاد همه چی همه چی اینجا تو رو میبره دهه 50! همه چیز انگار قدمت این دانشگاه رو یاد آدم میاره! این صندلیا حس خاصی داره! حس اینکه آدم های بزرگی روش نشسته بودن! انگار بهم میگن تو هم باید آدم بزرگی...
-
اخر و عاقبت پیروی از علاقه :)
پنجشنبه 8 مهر 1395 23:07
دیشب کارنامه سبز اومد! برق و کامپیوتر شریف قبول نمیشدم :)) ولی بقیشون چرا! و فهمیدم که جزو استعداد درخشان های دانشگاه شدم :))) هنوز نیومده! وقتی داشتم ماده های آیین نامه اش رو میخوندم کلی ذووووق میکردم و جیغ جیغ! بهترین مزیتش اینه که میتونم همزمان دوتا رشته بخونم تو دانشگاهمون :) البته نباید مهندسی باشه! علوم پایه،...
-
19 هم تموم شد :))))
پنجشنبه 8 مهر 1395 00:29
پرنیان جانِ جانانم خوشگلِ پوست نازکِ رگ پیدا مهربونِ با معرفت دوست داشتنی ترین کم حسِ دنیای کوچیک من ابرو کمونی ترینم بهترین شریکِ چت های وقت و بی وقتم استیکر بازِ حرفه ای پاندایِ خسته ی من بی حالِ کم انرژی مالکِ ری اکشن هایِ آی آی :)))) درونگرای خواستنیِ من هم باشگاهیِ همیشگی خوش اخلاقِ صبور خوش تیپِ جذاب آدم حسابی...
-
مامان بزرگ :)
چهارشنبه 7 مهر 1395 16:40
مامانم میگه: برای الهه ام دوتا قابلمه گرفتم یه دفعه مامان بزرگم عصبانی میشه، چشماشو گرد میکنه، انگشتشو به نشانه ی تهدید میاره بالا و با کلی ناراحتی و عصبانیت میگه: فلانی (اسم مامانم)، تا الهه درسش تموم نشه حق نداری شوهرش بدی! ما همه :| بعد توجیهش کردیم که به خدا برا خوابگاهه شما آروم باش :))) مگه مامان بزرگا قبلا شوهر...
-
:))))
چهارشنبه 7 مهر 1395 00:06
پرنیان میگه وقتی برای اولین بار دیدمت و ازت متنفر شدم اگه میدونستم قراره تو خوابگاهم باهم باشیم حتما رگمو میزدم :))))))))))
-
ورود به دانشگاه :)
سهشنبه 6 مهر 1395 22:13
راه سخت و خوشگلی در پیش داریم این جمله ای بود که آخر آخرش که از خوابگاه برگشیتیم تو ذهنمون وول میخورد یه دانشگاه بزرگ! خیلی بزرگ که تو با دیدن سر درش نیشت تا ته باز میشه و التماس همه ی ماهیچه های صورتت رو میکنی تا اون لبخند گندت رو یکم کوچیکتر کنی با دوستان تو مصلای بزرگش بشینی و هی غر بزنی که چقدر مراسم ورودی مزخرفی...
-
به دعا هایتان محتاجیم
دوشنبه 5 مهر 1395 00:10
هلو! اقا یه خلاصه بگم تند تند صبح رفتیم ثبت نام کنیم کافی نت بعد من اتاق 215 رو واسه خوابگاه رزرو کردم به دوستامم زنگ زدم سریع که اونام همونو بگیرن ولی یه اتفاقاتی افتاد و سایت بسته شد و اینا خلاصه ثبت نام تینا و غزال انجام نشد و رفتن خونه هاشون بعد از ظهرش غزال زنگ میزنه مسئول خوابگاه و اسمش رو توی 215 مینویسه منم...
-
:)
یکشنبه 4 مهر 1395 01:10
این کتاب مردان مریخی زنان ونوسی با وجود یه مقدار احساس بدی که بهم میداد خیلی چیزا یادم داد منم دارم توی رفتارم با جناب پدر تغییراتی اعمال میکنم :))) مثلا برای باز کردن دریچه کولر بجای صندلی زیر پام گذاشتن بهش میگم: بابااا قدت خیییلی بلنده میشه دریچه کولرو باز کنی یا وقتی در مربا یکم سفته زووود میدم دستش میگم خیلییی...
-
جلو یا عقب؟! مسئله اینست
شنبه 3 مهر 1395 15:20
عاقا وقتی شوهر دختر خالت که یکم زیادی بات خودمونیه ولی تو باش رودربایستی داری میخواد برسونتت باید حلو بشینی یا عقب؟! یعنی پنجاه بار دستم بین دستگیره در جلو و عقب چرخید اخرشم عقب نشستم بعد فک کردم چقدر زشت مگه اون راننده شخصیته :( کار بدی کردم جدی؟!
-
لیست ها :)
شنبه 3 مهر 1395 15:09
از سختی های این که نصف وسیله هامون اینجاست و نصفش هم خونه ی خودمونه اینه که باید بریم کل کارتن ها رو بگردیم و بریزیم بیرون تا چیزامونو پیدا کنیم! لیست وسایل خوابگاه رو نوشتم! بعد خود این لیسته دو تا لیستک (کاف تقصیر) داره به اسم لیست خرید و لیست اون خونه حالا شما بگید از بین سی چهل تا کارتن رو هم ریخته من چطوری باید...
-
سالگرد دوستیمونه :))
جمعه 2 مهر 1395 11:51
این دختره چقدر پولداره که گوشی داره این دختره شاگرد تنبله این دختره چقدر دراز و چندشه این دختره چقدر خوشگل و خوش سلیقست این دختره چقدر باهوش و باحاله این دختره چقدر چشاش خوش رنگه این دختره چقدر بی شعور و مغروره :) این ها اولین تفکرات من قبل از آشنا شدن با بهترین دوستامه! جمله های خودتونو پیدا کنید :) جمله های خودتون...
-
طلاق
سهشنبه 30 شهریور 1395 22:33
خدایی از همه انتظار داشتم غیر از آنجلینا جولی و برد پیت :(
-
❤
سهشنبه 30 شهریور 1395 19:08
پریا چی تو وجود توعه که انقدر حالمو خوب میکنه؟! چی تو صداته که همه ی انرژیمو بهم برمیگردونه؟! چطوری انقدر زیر و رو میکنی آدمو؟! بیخود نیست که "هوای تازه" سیوت کردم میای و توی یه ثانیه هر چی غباره می بری دوستت دارم :) زیاااااااااااد :)
-
اصلاحات رفتاری:)))
سهشنبه 30 شهریور 1395 04:16
یک تصمیم جدید دیگه گرفتم :) دارم خودمو رفرش میکنم :))))) اینکه قربونت برم، فدات شم، عشقم، عزیزدلم و کلی چیز های دیگه رو فقط برای آدم های خاص و خیلی مهم زندگیم بکار ببرم عزیزم هم بذارم برای بقیه :) والا چه وضعش بود که در جواب نوه ی خاله ی مادر بزرگ عمه ی مامانم بگم قربونتون برم :)) یا برای کامنت واسه یه هم مدرسه ای...