لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

خیلی وقت بود شعر نذاشته بودم :) این خیلی خوبه

مهره ها را چید، سربازم عقب تر میرود

روسری سر کرده اما با گره ور می رود

اسب او با یک پرش از روی سربازان پرید

اسب من هم عاشقش شد بس که محشر می رود

با وزیرش مهره ها را پشت هم انداخت. بعد

با چه ترفندی سراغ شاه کشور می رود

رخ به رخ گشتیم، بعد از رفتن سربازها

محض بوسیدن نگاهی کن که با سر می رود

موقع شطرنج با من روسری سر کن عزیز

با سیاهی لشکرت یک شاه هم در می رود

مات لب هایت شدم ! ماتیک بازیگر نبود !

کیش و ماتم کرده بازی رو به آخر می رود

عاقبت هم با وجود باخت ها و برد ها

شاه من با شاه تو یک روز محضر میرود !!


____ سجاد شیرازیان ____