لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

یه شبی :)

کلی واسش نقشه کشیده بودم... کلی لحظه هاشو تصور میکردم و لبخند میزدم، قرار بود خوش بگذره....

نیومد... تنهای تنها بودم، سکوت محض، هیچ کس نیومد...

تنها کتاب همراهم رو  برداشتم و ادامه داستانو خوندم... چند صفحه بعد تموم شد، اه این دیگه چه داستانی بود... وقت تلف کردن بود فقط

کتابو بستم و روبیک رو برداشتم... یه جاییش مونده بودم و فرمولش یادم نمیومد و هی گند میزدم تو همون دو لایه که ساخته بودم...

گوشیمو برداشتم، بسته ی اینترنتم دو روز بود تموم شده بود، 200 تومن شارژ داشتم،  انتن گوشیم هم یه دیقه بند نمیشد و تند تند می رفت

ولی بالاخره باید این حس بد و تنهایی رو یکاری میکردم، به " اون " اس ام اس دادم... اره جواب داد، ولی اسم "اون " رو که آوردم، گفت من برم یه حالی ازش بپرسم...  بار اول نیست که اولویت دومم، عیب نداره

تو هم رفتی

دیگه داشتم خودمو متقاعد میکردم که هیچ کس به من فکر هم نمیکنه چه برسه بخواد بهم اس ام اس بده...یا حتی بخواد خودشو اذیت کنه و وقتی داره بام صحبت میکنه نره حال یکی دیگه رو بپرسه، مگه واسه من که حالم بد بود چیکار کرد؟! بدترش کرد، دوباره کم اهمیت بودنمو یادم اورد

ولی گوشیم زنگ خورد...زنگ خورد... 

زنگ که دیگه نمیتونه از رایتل و 7222 و مرکز مشاوره و گزینه دو باشه... زنگ خورد گوشیم...یکی با من کار داره

وای نگاه کن ببین کیه، عزیـــــــــــــــزم، چقدر دلم برای "اون " تنگ شده بود، چقدر میتونه الان حالمو خوب کنه... خدایا شکرت...

- سلاااااام چطوری بی معرفت... الو... الو؟! 


صداش که داشت با دو نفر دیگه حرف میزد...  همینو میشنیدم... نه یه صدای دیگم شنیدم، یکی در گوشم گفت: دستش خورده زنگ زده :)


پ.ن: هر کدوم از اون " اون " ها یه نفر متمایزه :)


پ.ن: ولی شب من اینطوری تموم نشد... با داد و بیداد " اون " سر من تموم شد :)