میگه حالم یجوری شد: مثل اینکه جون از دست و پام رفته باشه
سعی میکنم آرومش کنم ولی خودمم ترسیدم و دارم به آینده فک میکنم
میدونم که تا فردا جون هممون به لبمون میرسه
خدا کنه ملاحظه کنه...