لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

!

خاطرات سوم راهنماییم رو میخونم.... 

.

.

.

_ جایزه های تیاترو دادن، جهازامونو! کلی خوش گذشت!  ظرف شستم!  امتحان داده بودم می خواستم بخوابم! شب به زور خوابم برد!

_ هیچی...  اتفاق خاصی نیوفتاده. همه چی مثل دیروز بود، داغون و بهم ریخته. حرفی ندارم

_ پکرو بی حال!  آهنگ گوش میکنم.  2بارم زنگ زدم خونه نجمه فک کنم خونه نباشن....

_ خوب بود.  امتحان زبان بود که خیلی راحت بود. کلی از دست آقا نعیمی (راننده سرویس) خندیدیم. میگفت تو بیا مینی بوس رو برون!  دیگه یادم نمیاد اتفاق خاصی افتاده باشه!!

_امتحانم رو خوب دادم. خوب بود همه چیز! دیگه یادم نیست!

_ امتحان حرفه دادیم و کلی خندیدیم! رفتیم پشت سرویس آقا ذاکری نشستیم تو سایه! بازم بقیش یادم نیست!

_رفتیم دلیجان،  شب واسه شام رفتیم باغ خاله فاطمه. اصلا به من خوش نگذشت! زهرام نبود! شبم خوابیدیم. منم تا صبح یخ زدم. خوش نگذشت!  خوش نگذشت! خوش نگذشت!

.

.

.

پ.ن1: چقدر افسرده و بدبخت بودم اون موقع ها :))))) 

پ.ن2 :چقدر امتحان داشتیم فرت و فرت :|

پ.ن 3: چقدر حافظم بد بوده :|

پ.ن 4: چقدر استعداد خاطره نوشتن ندارم :دی

پ.ن 5: یه عالمه طرح و نقش رمزی کشیدم وسط خاطره هام که رمز هیچ کدومو یادم نیست :|

پ.ن 6: یه جاهاییم مثلا نوشتم قضیه سالاد شکیبا پیش اومد بعد قضیشو تعریف نکردم :| چرا عاخه؟! :||||

پ.ن7: ولی بازم با این وضعیت خاطره نویسی یک عالمه چیز یادم اومد! اون 14 فروردینی که صبحش گردنم گرفت و موفق شدم مدرسه نرم، اون روزی که پری گیتار آورد ومسخره بازی  های راضیه، نمایشگاهمون، تئاترمون، دعوام با راضیه، شرح قضیه پری و محدثه با جزئیات :دی و...

پ.ن 8: دلم تنگ میشه :)