داری کم کم چمدونات رو می بندی...
روز های روزشماری که زدم جلو چشمم داره پر میشه...
همه ی وجودم از شوق رفتنت لبریز میشه
تا میام فک کنم دلم برات تنگ میشه، یه ذره دیگه حرصم میدی و پشیمونم میکنی :)
خودم میدونم و خودت هم میدونی چقدر من رو چزوندی... ولی خوب بود. یه عااالمه چیز یادم دادی
حالا که بیشتر فک میکنم میبینم دوستت دارم :)
.
.
.
ولی این اصلا به این معنی نیست که میتونی بمونی :دی