لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

نیل سایمون

دیروز رفتیم خونه ی یکی از دوستای خانوادگیمون. دخترش امسال چهارم ریاضیه! 

حدود صد بار این جمله رو گفت: من میخونم. شد،شد،نشد هم سال بعد :|

همش گفتم بابا این چه حرفیه الان نفست از جای گرم بلند میشه

بعد دوباره همونو میگفت :| 

یه ساعت سخنرانی کردم که سارا جان بعد از عید خیلی شرایط سخت و بد میشه(برا من که اینطور بود) تا میتونی الان بخون. از انرژی مدرسه استفاده کن.زیاد بخون تا انرژی داری.بازم تاثیری نداشت! 

آزمون هم ننوشته بود میگفت من چرا درس نمیخونم؟!؟! میگفتم خب برو آزمون ثبت نام کن میگفت باشه حالا از مهر میرم. بعد همش به مامانش میگفتم اگه ثبت نام کنید خیلی بهتر درس میخونه. مامانش هم میگفت اره از مهر ثبت نام میکنیم :|

بعد هی میپرسید سوالای کنکور چطور بود و چه رشته ای خوبه؟! هی من میگفتم بابا الان اینارو ول کن برو یه کاغذ بیار یه لیست از کتابای خوب رو بنویسم برات. نیاورد که :|

دلم میخواست سرمو بکوبونم به دیوارا 

ولی میدونم بازم زنگ بزنه سوال کنه هر چی بدونمو بش میگم!

از دست من! 

+ نمیدونم چرا هر بار که به کنکور و همه ی درسهایی که خوندم فکر میکنم، یه صفحه ای از شیمی یادم میاد که تصویر یه اقای دانشمندی که یادم نمیاد کی، حاشیه ی بالا سمت راستش قرار داره که خیلی هم حس بدی بهم میده! که اگه بمیرم هم دوباره این درس هارو نمیخونم!

+قضیه عنوان اینه که شاهرخ استخری توی خندوانه اسم این اقا رو گفت به عنوان نمایش نامه نویس! و منم در حال نوشتن این پست بودم و دم دست ترین مکان برای یادداشت اسم اوشون همین جا بود. ببخشید دیگه :دی