لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

:)

صبح با صداش که داشت با تلفن صحبت میکرد بیدار شدم. اخه چقدر مهربونی تو... چقدر همش کمک میکنی به همه بهترین :*

بعد به زور منو از جام بلند کرد که پاشو بریم دیگههههه

اخه قرار بود بریم برای کارت ملی هوشمند عکس بگیریم.و یکسری خرید های ریز میز

همون جا یه پسری هم بود که همین کارهای منو داشت. پسر که نه!! مردی بود واسه خودش بعد هی مامانش میبردیش اینور اونور کاراشو بکنه :|خب چرا انقدر دست و پا چلفتی بار میارید پسراتونو ؟:|

بعد رفتیم پاساژ امیرکبیر که برای عروسک هام چشم بخریم! و خب اصلا ادم نمیتونه بره پاساژ امیرکبیر و فقط چشم عروسک بخره بیاد! مخصوصا اگه با کسی مثل مامان من بره خرید! مامانم اینطوریه که هر جا بریمٍ، واسه هر خریدی، همه مغازه ها رو نگاه میکنه و هی تند تند به ادم میگه: شال نمیخواستی؟ مانتو هاش قشنگه ها، عطر و ادکلن نمیخوای؟ کفش نمیخوای؟ منم هی تند تند میکشونمش میبرمش که بیااااا انقدر پولاتو تموم نکن :))

اخرشم رفتیم تویه روسری فروشی و چهار تا روسری خریدیم :دی انقدرررر روسریم خوشرنگهههههه که خدا میدونه

بعد دستشو گرفتم همین طوری که از پاساژ میبردمش بیرون میگفتم پایینو ببییییین. ببین چقدر سنگای کفش قشنگهههههه به به به

ولی خیلی خوش میگذره خرید با مامانم :) اگه رامبد منو میبرد خندوانه و ازم می پرسید چی حالتو خوب میکنه قطعا میگفتم خرید با مامان:)

بعد هم از کوچه میوه فروشی رد شدیم و من به رو خودم نیووردم ولی مامانم وایساد برام شلیل بخره :)) اخه میدونه که تنها چیزی که تحمل تابستونو برام راحت تر میکنه همین شلیله :)

بعد هم خرید مواد غذایی برای ناهاری که قرار بود من بپزم

مرغ سوخاری مغزدار بود! خیلیم خوشمزه شد دستم درد نکنه :)

پدر هم وقتی اومد برام عسل موم دار اورده بود.میدونه موم دوست دارم اخه

خلاصه که... حالم خوبه :) یه نصفه روز خوب گذروندمٍ، بعدازظهر هم با تینا میرم بیرون :)

دلم خواست بنویسم امروزو...

+ادامه ی روز: با جوجه رفتیم دهکده کتاب واسه یه کاری! بعد اون عاقاهه خیلی عاقای بدی بود :| 

بعدا برگشتیم بریم کافه عصر جدید که پر پر بود همه صندلی هاش! کلی هم بوی سیگار میومد مام ضایع شدیم برگشتیم :)) کلی هم خندیدن بهمون! 

بعد رفتیم اسلامی رو ببینیم که اونم سر کلاسش بود :|

ولی هر چقدر دیگه هم ازین اتفاقا میوفتاد همین که با تینا بودم کافی بود :) 

ااااا راستی تو راه نازنین جان جانمان را دیدیم!  تینا دید یعنی! کلییییی ذوق کردیم و قرار شد بریم بیرون یه روز :)

رفتیم کافه فرهنگ! قشنگ مثل حموم زنونه! همونقدر صدا میومد توشاااا! کافه هایی که تهران قراره بریم خیلی بهتر خواهد د.نه؟! 

+هراز گاهی با دوستای خوبتون دو نفری برید بیرون :)