اگه میشد یه روز از گذشتمو تجربه کنم...
یه روز میرفتم مدرسه
صبحش دیرتر از بقیه برسم و بدو بدو پله هارو دوتا یکی کنم، یهو آیدا بیاد بگه تروخدااااا منو با خودت ببر، یه دستشو بندازه رو شونه هامو خودشو بزور بکشه بالا و وقتی رسیدیم به اخرین پله، بگه الهه تشنم شد بیا بریم پایین آب بخوریم!
برسم جلو در کلاسا و پریا به شوفاژ تکیه داده باشه و پاهاشو دراز کرده باشه، برم بشینم کنارش
یا برم تو کلاسمون قیافه ی خندون تینا رو ببینم و دوستان هم با آهنگ های غر دارشون از پایِ تخته خوشامد بگن
همشونو بغل کنم و پرستو بگه وااااای الهه تو چقدر خوب بغل میکنی
بعد تینا غلامی نشسته باشه سر جاش و کتاب تستش جلوش باشه و لقمش دستش، تو راه که میرم پرده ها رو بکشم و پنجره هارو باز کنم، سلام بده بهم
زنگ تفریح شه و یه عالمه منتظر وایسیم و با فریاد های پرنیان پرنیان بالاخره جمع تکمیل شه و بریم پایین، تو اینه ی کنار دفتر یه عکس بگیریم
بزنیم بیرون بریم رو چمنا بشینیم، هی ولو شیم و سر یکی رو پای اون یکی، محدثه از هیجان صحبت هاش چمنارو بکنه و هی غر بزنم سرش! یا چمن های کنده شده رو بردارم بکنم تو گوش و دماغتون!
یابریم سمت جاده و کنار جدول هاش جا خوش کنیم،پریا اهنگ بذاره و من مشغول باز کردن بند کفشای پرنیان شم،پرنیانم هی بگه نهههههه و دستشو بذاره رو کفشش و ولش نکنه! یا بره دو قدم اونور تر همه ی صمیمیتش با ما رو با فین هاش بهمون ثابت کنه!
یا از بوفه یامی و ماست موسیر بخریم و وایساده بخوریم
بعد من و تینا و محدثه بگیم ما اسلامی داریم و زودتر جداشیم، بریم سر راه پله ها یکم آب بخوریم و با خانوم جعفری شوخی کنیم
یا صبحونه خوردن اسلامی رو دید بزنیم و اونم با دهن پر مارو ببینه، دهنش از تکون خوردن وایسه!
بدو بدو بریم بالا و محدثه صحنه ی هیجان انگیز صبحونه خوردن اسلامی رو برا همه شرح بده و غش غش بخنده!
زنگ ناهار شه بریم فاضلاب، هی به هم شن پرت کنیم و پریام لقمه ی گندشو گاز بزنه و دو نقطه خط نگامون کنه! تینام قابلمه غذاش جلوشه ولی انقدر مشغول تعریف کردن میشه که نصف غذاشو ما میخوریم و نصف دیگشم میمونه!
انقدر دیر شه که یا نریم، یا تو حیاطی که پرنده پر نمیزنه با ضرب های محدثه روی قابلمه ی تینا بریم تو ساختمون و خانم مجیدیان هزار تا چش غره بره تا رامون بده! یا خانم سمیعی وسط تمرین حل کردن باشه و بگه خانوما خیلی دیر میاید
زنگ که میخوره همگی بریم جلو سرویسا و کلی لفتش بدیم و یه عالمه حرف بزنیم، اخر سر همتونو بغل کنم و برم تو سرویس بشینم نگاهتون کنم
یا شاید یهو تصمیم بگیریم پیاده بریم! پیاده که بریم، پریا و محدثه خاطره ی اون پسرای مزاحم توی پارک و قضیه ی "حریم من" و سیلی رو تعریف کنن وسط خیابون امام کلی بخندیم و اصلا یادمون بره سر ظهر تو برق آفتاب این همه پیاده اومدیم!
برای برگشتن به عقب هیچ روز فوق العاده و خاصی رو انتخاب نمیکنم!
فقط یه روزِ عادی
یه روزِ خیلی خیلی عادیِ مدرسه رو...
:)