لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

تصمیمات "من"

از بدی های اینکه با توجه به علاقت انتخاب رشته کنی اینه که مثلا یهو بت میگن: عههههه اخرشم معماری؟! یا مثلا: برقی چیزی میرفتی. یا با لحن تحقیر آمیز با تعجب اسم رشته ی عزیزمو میبرن

بعله

معماری

:))))

بخدا اولویت اولم بود :)

خیلی هم دوستش دارم فامیل جان ها

خیلیییی هم از خودم خوشم میاد که نرفتم دانشگاه صنعتی شریف

خییییلی بیشتر تر هم از خودم خوشم میاد که دنبال علاقه ام رفتم. راستش خیلی هم احساس شجاعت میکنم الان :)  قرص و محکم  هم از رشته ام دفاع میکنم در برابرتون

+ این یه روی فامیله هاااا، ناگفته نماند که مامان بزرگم کلی برام قیصی درست کرده و خاله جانم یه عالمه جوزقند و میوه ی خشک و زنداییم هم یه عالمه آجیل بهم داده :) 

+بخدا بعضی از فامیل بدا انقدر شوتن که میگن کاش مهندس میشدی!  یا به بعضیا که میگم دانشگاه تهران، میگن خب کدوم دانشگاه، میگم تهراااان.میگن میدونم مثلا امیرکبیر یا علم و صنعت یا...:))))

+ بی ربط: 

مامان بزرگم با قیافه ی بچه خر کن میگه ننه جون حالا که میری دانشگاه چادری شو! 

من: نع!

-چرا؟! چادر به این خوبی؟!چادری شو

من با لبخند: نع!

- بخدا انقدر خوب و با حیا میشی

من با خنده: بی بی حیا دارم، عفت دارم، حجابم دارم، و نع :))

دیگه بنده خدا کوتاه اومد از نع نع من خسته شده بود ^____^

شاید اگه چند وقت قبل بود: میگفتم حالا ببینم چی میشه و حالا شاید شدم و... 

ولی دارم یاد میگیرم که حق تصمیم گرفتن رو فقط به خودم واگذار کنم:) 

اگه بخوام با یه حرف مامان بزرگم چادری شم، از کجا معلوم بعدا با یه حرف یه همکلاسی مثلا حجابمو نذارم کنار؟! هوم؟! 

همش دارم از این کارای خوبم کیف میکنم جدیدن ها :)