لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

ورود به دانشگاه :)

راه سخت و خوشگلی در پیش داریم

این جمله ای بود که آخر آخرش که از خوابگاه برگشیتیم تو ذهنمون وول میخورد

یه دانشگاه بزرگ! خیلی بزرگ

که تو با دیدن سر درش نیشت تا ته باز میشه و التماس همه ی ماهیچه های صورتت رو میکنی تا اون لبخند گندت رو یکم کوچیکتر کنی 

با دوستان تو مصلای بزرگش بشینی و هی غر بزنی که چقدر مراسم ورودی مزخرفی دارن

:)))))

که یه کوفت هم ندن بخوری و هی بگی واااای گشنمه وااااای تشنمه 

و یه آقاهایی بیان همش درباره دانشگاه تهران حرف بزنن! ازین صوبتا که هیچکی گوش نمیده

بعد بری دانشکده ات نهار بخوری 

و با سرویس دانشگاه بری خوابگاهتو ببینی 

و بفهمی چهل دقیقه راهه از خوابگاه تا دانشگات :|

خوابگاهت بالا شهر باشه و انقدر اطرافش مغازه نباشه که حس کنی توی یه بیابون سرسبزی. ولی هواش تمیز باشه و آلودگی های تهران کلا ناپدید بشه

بری تو خوابگاه و کلیییی ذوق برج میلاد رو کنی که خییییلی بهش نزدیکی و ویوی اتاقت برج میلاده 

یه محوطه ی خییییییلی خیلی بزرگ و سرسبز داشته باشه خوابگاهت و ساختمون خوابگاهت هم خیلی دور باشه از در ورودی! 

بفهمی هم اتاقیت یکی از هم کلاسی های مدرسته که اصصصصصلا دوستش نداری و ادم خوبی نیست به نظرت و واقعا نمیتونی تحملش کنی

اتاقا یخچال جدا داشته باشن و میز برای هر نفر و بزرگم باشن تازه و تراس هم داشته باشن :)

در تراس رو باز کنی ببینی ویوت یه ساختمونه بیریخته بجای برج میلاد :))))

حمومت زیر زمین باشه و اتاق تو طبقه دو :(

غذای خوابگاهت هم خوب باشه و موقع نهار خوردن کلی بخندی با دوستات

دوباره یک ساعت تو راه برگشت باشی و له و لورده برسی دانشگاه و ازونورم دربست تا خونه ی دخترخاله

...

این امروز ما بود

خودتون میبینید که هم خوبی داره هم بدی

سخته! خیلی

ولی شیرین و خوشگلم هست :)

خدا کمکمون کنه

بهترین قسمتشم اینه که تنها نیستی و سه تا از دوستای ماهت پیشتن :)

الهی شکر

الهــــــــــی شکر

الهــــــــــــــــــــی شکر 

:)