یه ورزشگاهه. حدود سی تا پله داره و روی پله هاش و مخصوصا جلوی در ورودیش شلوغِ شلوغ!
تو دلم آیة الکرسی میخونم و میرم سمت پله ها. کارت ورود به جلسم رو نشون میدم. میپیچم سمت راست و وارد یه راهرو میشم.
یه راهروی طــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــولانی!
اول، وسط و ته راهرو درهای ورودی به سالنه که باید بر اساس شماره های داوطلبیمون واردش بشیم.
حال و هوای بچه ها دیدنیه! حدس میزنم توی ذهن خیلی هاشون داره همین فکر های من می چرخه. فکر آینده، این چهار ساعت حساس، این چند سالی که زندگیشون شده درس و کتاب و مشتق و انتگرال، این کنکور سرنوشت ساز!
بعضی ها میترسن دیر برسن، با قدم های تندی که بیشتر به دویدن شباهت داره راه میرن و تند تر از راه رفتنشون، سرشونو به چپ و راست می چرخونن تا بفهمن از کدوم در باید وارد شن. پلاستیک خوراکی هاشون رو یه جوری محکم گرفتن که شک میکنم مشتشون دوباره باز بشه! دارن همه ی فشاری رو که روی شونه هاشون سنگینی میکنه روی پلاستیکه خالی میکنن.
بعضی ها اما نمیخوان برسن. یه دستشون رو به دیوار گرفتن و آروم آروم قدم برمیدارن.رنگشون پریده و چیزی نمونده بزنن زیر گریه!
با یه حالی که مابین این دو گروهه میرم سمت در ته راهرو. وارد ورزشگاه میشم.
روبروم یه ردیف با 20 تا صندلیه و انگار از این ردیف، یک عالمه دیگه تکثیر شده و کل زمین ورزشگاه رو پوشونده. سقف هم خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی بلنده! خیلی!
یکم از این همه وسعتش جا میخورم. یکم بیشتر از دیدن اینهمه آدم.
یه سری نشستن و پاهاشون رو تکون تکون میدن یا ته مدادشونو گاز میزنن یا پوست لبشونو میکنن، یه سری راه میرن،میشینن. پامیشن باز راه میرن.
بین ردیف اول و دوم راه میرم و سعی میکنم صندلیم رو پیدا کنم.
فکرم مشغوله، حالم بده و استرس هم دارم. چشم میچرخونم و دوستام رو پیدا میکنم.وای!دوستام! خدایاشکرت. منو میبینن و به یه صندلی نزدیک خودشون اشاره میکنن، از بین صندلی ها رد میشم میرم کنارشون.
حال اون هام بهتر از من نیست ولی هممون مسخره بازی درمیاریم و غیر عادی تر از همیشه می خندیم! انگار این خنده های بلند، طولانی و کمی زوری نگرانی هامونو کمتر می کنه.
دیگه وقتشه...
باید بریم سر جاهامون بشینیم. تینا بهم میگه: اس ام اس دیشبم یادته؟!
لبخند میزنم و میرم روی صندلیم میشینم، از باد خنک کولر کیف میکنم. آرومتر شدم. و آماده تر و حریص تر واسه به سرانجام رسوندن همه ی زحمت هام!
اس ام اس دیشب تینا یادمه!
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است"