لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

لب :) خند بزن

نیشتو تا بنا گوشت باز کن! همین الان :)

:(

به طور اتفاقی وبلاگ یک خانومی رو خوندم که داستان خواستگاری برادرش رو گفته بود

نقل قول مستقیم که نمیتونم بکنم ولی ماجرا اینطوری بوده که خواستگاری یه دخترِ خوب رفته بودن که گویا خوشگل نبوده 

بعد برادرش کلی فکر میکنه که عایا خوب بودنش و در نظر بگیره یا قیافشو

و برای این که بفهمن  ظاهر بی حجاب دختره چنگی به دل داداشش میزنه یا نه تصمیم میگیرن صیغه موقت بخونن ولی پسره تازه میبینه که بی حجابش خیلی بدتره و اصلا نمیتونه با این دختر زندگی کنه. ولی انقدر لفتش میده که دختره دلبسته میشه و اخر سر خانواده پسره میرن میگن که ما دخترتونو نمیخوایم و دختره هم شکست عشقی و این حرفا

خیلی ناراحت شدم :(

کاش هیچ دختری اینطوری له نشه! 

کاش همه دخترا یه عالمه خوشگل باشن

کاش همشون انقدر غرور داشته باشن که بدونن لیاقت خواستگار ظاهر بین،بیرون انداختنه نه صیغه ی موقت و دلبستگی... 

:(

:(

یه جا نوشته بود...

از کِی دیگه همون آدم سابق نشدید...

از روزی که بعد از کلی اصرار به مامانم که: بخدا "کاوه آهنگر" اسم یه شخصیت شاهنامست نه بازیگر،

فهمیدم یه کاوه آهنگر بازیگر هم وجود داره 

:|

خب عین آدم اسم بذارید رو بچه هاتون 

:(

:)

یه وقتایی دلت نمیخواد پست بذاری و از حال و هوای خوب روزات بگی 

فقط به خاطر اینکه میترسی هر جاشو تعریف کنی، یه جاهای بهتریو از قلم بندازی و بعد انقدر نوشته هاتو بخونی، که اون جاهای بهتر کلا از خاطراتت هم محو شن و روزهایِ خوبِ توی ذهنت همش بشن چند تا یادداشت تیکه پاره!

دقیقا به خاطر همینه که چند روزه نیستم :)

الهی شکر به خاطر روزای خوب :)

هه!

یک بلندگوی مجلسی کنارش گذاشته، یه پارچه ی سبزِ یا حضرت عباس پهن کرده جلوی پاش و یه قوطی گذاشته جلوش

بعد داره نوحه میخونه مثلا، و ازین صدای گریه ها درمیاره که صداش اکو میشه

بعد وسطش میگه بده در راه ابالفضل...  

و می دهند... کم نیستن تعدادشون که "در راه حضرت عباس" دارن میان پولاشونو میریزن تو شکم این یارو

بعد یکم که مشتری هاش کم میشه، میگه: ما آدم ها وقتای خوشی یادمون میره که از ائمه یاد کنیم... بیاید در خوشیتون صدقه بدید... 

میگه: ما باید از نعمت های دنیاییمون برای خشنودی خدا و اهل بیت استفاده کنیم

بعد یکم دیگه صدای گریه در میاره و یهو نمیدونم چی میشه که سریع باندو میذاره تو ماشینش و فلنگو میبنده... 

.

.

.

احساس نفرت دارم

از این کلاهبرداری واضع تو روز روشن 

و بیشتر از اون آدمایی که فک میکنن الان که دارن پول مفت میدن به یه آدم (جانور البته) جوون و سالم که به جای کار کردن بیاد اینطوری و به اسم حضرت عباس گدایی کنه، ثواب میکنن

پوکی استخوان جمجمه واقعا بد چیزیه

این یه پستم واسه تو :)

خب حالا واسه این که دلت نشکنه یه پست چپر چلاق برات میذارم! 

کلی تو وب پری گشتم تا ببینم از کِی پیدات شد که نفهمیدم اخرش! 

عاقا اول بذار یه اعتراف بکنم برات! وای اولا ازت متنففففر بودم واقعا! خیلی زیادا! یه بارم تو مدرسه به پری گفتم اه این مرتضی کیه تو وبت رو مخمه :))))

ولی خب تو این مدت که شناختمت دیدم حالا آدم بدیم نیستی!

ولی صادقانه میگم، روزایی که میخوام تو دلم بگم عهههه همه ی این پسرا سو استفاده گر و عوضین، یادم میادت، و میگم نه همشونم نه :) 

آدم خوبی هستی خلاصه! خوب هم بمون :)

میدونی که به خونت تشنم! خیلی هم حرصم میدی! ولی خو حالا تولدت مبارک :))))

برا تولدم یه شعر گفته بودی که منم برای جبران یه شعر گفتم برات:

مرغ و خروس و اردک

تولدت مبارک

ای مرتضی ی کوچک 

:)))))))))))))

خیلی منتظر این روز بدم تا استعداد هامو بریزم بیرون 

:)))))

:))

جاستین بیبر قرار بوده سقط بشه ولی مامانش نگهش داشته...

.

.

.

قطعا پدرش باید بیشتر اصرار میکرد:)))))))

قاطی پاطی

+ دارن تو تلویزیون میگن که چرا باید ازدواج کرد؟! بعد پاسخ خودشون اینه که ازدواج کنید که به آرامش برسید! مگه زند گی مجردی جنگه که آرامش نداشته باشه؟!  

ولی یه جمله قشنگ خونده بودم قبلا :

ازدواج برای ساختن یک زندگی عالیه، نه خراب کردن دو تا زندگی معمولی !!!

+ سریال بچه های نسبتا بد عاااالیه، عااالی واقعا :)

+ تصمیم گرفتم هر دو هفته یک کتاب بخونم، ولی الان که تابستونه، هفته ای یکی

+ و تصمیم گرفتم که شنبه ها گوشیمو بذارم کنار :) 

+ خیلی وقته دلم هله هوله میخواد ولی بخاطر معده ی بهار نمیخرم ؛(((( یکی برام بخره :((((

+ در گیرو دار اموزش دیدن برای رفتن به دانشگاه، فهمیدیم که نباید 7،8 نفری قدم زد چون لو میری که اندک ترمی! بعد دختر خالم گفت چهار نفری هم نرید میگن دالتون ها :| بعد راه هم که میرید زیاد درو دیوارو نگاه نکنید :| میخواید راه نریم اصلا؟!  

+دارم پادری میبافم ^_^ 

French time ;)

من اگه بفهمم که کلمه ی portefeuille چطوری تلفظش میشه " پُقتوفِی" خیلی از مشکلاتم حل میشه  :|

عکس پروفایل دختر خالم!!!

یادتونه گفتم عکس پروفایل دختر خالم خوب نیست؟ همون شب ازش پرسیدم چی شده...

زهرا و فرزان دوست پسرش حدود 4 ساله با همن! و این یه سال اخرو هر دو خانواده میدونن ولی علنیش نکردن و مثلا مامان من نمیدونه !و خواستگاری هم هنوز نیومدن

قبل از عید خالم اینا کلی خونشون رو خوشگل کردن و خود زهرا کل خونه رو تنهایی کاغذ دیواری کرد و قرار بود عید بیان... ولی خب مامان بزرگ زهرا حالش بد میشه و دیگه بیمارستان بستری میشه و اردیبهشت فوت میکنه

بعد از چهلمش، مادر بزرگ فرزان فوت میکنه

و چهلم ایشون هم که میگذره و دوباره تاریخ برا خواستگاری مشخص میکنن، عمه ی بابای فرزان فوت میکنه باز :|

که ایشون علت قاطی کردن دختر خالم بودن و پروفایلشو اینا

بعد امشب زهرا میگفت که وقتی خبر فوتشو دادن، خود فرزان کاشان ( شهر دانشجویی هر دوتاشون) بوده ولی مامان باباش یهو میان در خونه و زهرا رو برمیدارن میبرن بیرون که بچم حال و هواش عوض شه و مامان فرزان هم باهاش صحبت میکنه و فرزان هنوزم خبر نداره!

این حرف ها رو فقط واسه گفتن یکی از عقایدم نوشتم!

این که به نظر من ، با منطق جور در نمیاد که یه پسری خودش خیلی آدم خوبی باشه و مامانش هیولا باشه:|

واااقعا به نظرم اون پسر هایی که خیلی خوبن، مادر های خیلی ماه و خوبی دارن که این شدن! 

و دیگر این که من خیــــــــــــــلی مادر شوهر خوب دیدم!

و اینکه اگه من یه مادر شوهر خیلی بد ببینم، اون طوری که عروس ها تعریف میکنن قطعا به خوبی شوهره هم شک میکنم!

هوم؟!

+ دعا کنید زودتر این دو تا کبوتر عاشق به هم برسن! :) زوج فوق العاده ای اند واقعا :) بزنم به تخته:)

بیشتر به حرف هامون دقت کنیم :)

کلمه ها فقط چند تا حرف به هم چسبیده نیستن...

چقـــــــــــدر بی رحمند گاهی!

مثلا کلمه ی "هیچوقت" !!

این یک کلمه که میاید لا به لای جمله، همه چیز را خراب میکند!

تو هیچوقت منو دوست نداشتی!

هیچوقت برای من ارزش قایل نبودی

تو هیچوقت منو نفهمیدی

هیچوقت به من گوش نکردی

...

آخ که چقدر دردناک است قدرت این کلمه!

چقدر راحت همه ی تلاش های قبلی یک نفر را نادیده میگیرد!

میشود جور دیگری گف

تو یک هفته است که به من لبخند نزدی

تو دیشب که حرف داشتم بهم گوش نکردی

تو پریروز حرفای منو نفهمیدی

...

شما را به خدا با یک کلمه به این راحتی همه چیز را به گند نکشید

بعد هم انتظار داشته باشید حالا که با صراحت تمام به طرف گفته اید که من هیچ کدام از خوبی هایت یادم نمانده ، او باز هم خوب باشد و حتی بیشتر هم دوستتان داشته باشد

هیچوقت، اینگونه از "هیچوقت" استفاده نکنید :)

اندر احوالات تلویزیون بینی :|

+سریال سه دونگ سه دونگ رو کم و بیش نگاه میکنم فقط بخاطر اینکه هیچ وقت نفهمیدم اخرش چی شد :| امیدوارم این دفعه بفهمم (شبکه آی فیلم ساعت 18)

+مسابقه دست پخت رو که مرتب مببینم :) بعد هر بار که میبینمش تصمیم میگیرم حدود 25 سالگی برم کلاس های آشپزی حرفه ای!(یکشنبه تا پنج شنبه شبکه 1ساعت 19:30)

+ چند روز پیش کشف کردم که دارن کارتون بابالنگ درازو میذارن!  انقدررررررر خوشحال شدم که نگو. واااای خییییلی کارتون خوشگلیه! (شبکه پویا:))) ساعت 21:30)

+قبلا ها یه سریالی پخش میشد به اسم بچه های نسبتا بد! که ما اصلا ندیدیمش ولی خیلی تعریف کرده بودن ازش و خیلی دوست داشتم ببینم :) دیشب اولین قسمتش بود ؛) ( شبکه آی فیلم ساعت 22)

+ فقط نمیدونم چرا این وسط خندوانه و دورهمی از چشمم افتادن! این دورهمی فقط قبل کنکور انقدر جذاب بود؟!  :|

مسئله حجاب

خب بنظرم این کتاب "مسئله حجاب"  واقعا کتاب خوبی بود. هم خیلی جذاب بود هم خیلی چیز های خوبی گفت. نویسنده خیلی با سواد مینمود! با سوادم هست واقعا. 

کتابش اینطوری هم نیست که فقط خودش تند تند حرف زده باشه و استدلال کرده باشه! نظرات مخالف حجاب رو عینا نقل کرده و بعدش جوابشونو داده و اینطوری تقریبا همه اشکالاتی که به حجاب میگیرن هم معرفی میکنه

مثلا نوشته بود که بعضی ها میگن اگه جلوی یه غریزه رو بگیریم، اون سرکوب که نمیشه هیچ بلکه بیشتر و سرکش تر هم میشه!

و نظریه کامل طرف رو گفته بود و در جواب گفته بود که: 

بعضی از غرایز هستن مثل میل به خوراک! که آدمو سیر میکنه. و به  یه جایی میرسه که آدم دیگه تمایل به خوردن نشون نمیده و ازش زده میشه. ولی بعضی از غرایظ اینطوری نیستن مثل ثروت! و مثال زده بود که مثلا اگه یه کشوری 20 میلیون جمعیت داره و بخواد انقدر غذا تهیه کنه که شکم مردمو سیر کنه، خب براورد میکنه و میتونه اینکارو انجام بده. ولی اگه بخواد اونقدر پول بریزه تو کشور که همممه در حد علاقشون سیر بشن، و اگه بازم بخوای بشون ثروت بدی دیگه قبول نکنن، وافعا نمیشه اینکارو کرد! 

بعد گفته بود که غریزه ی جنسی هم دو جنبه داره که یکی از جنبه هاش مثل ثروته و اگه قرار باشه که با برداشتن حجاب، مشکل شهوت و اینا حل بشه و یه جورایی سیر بشن، پس اصلا حرمسرا های پادشاهای قدیم نباید وجود میداشت! و فک کنم حرمسرای خسرو پرویز رو گفته بود 3 هزار تا زن داشته گویا :| و میگفت اگه قرار بود انسان از این غریزه سیر بشه، دوباره وقتی یه زن خوشگل جدید میدید اونم اضافه نمیکرد به حرمسرا! 

و در اخر هم مثال زده بود که مثلا اگه قرار باشه که همه ی غرایز با آزاد گذاشتنشون، تموم بشن، خب بچه رو هیچ وقت از شیر نمیگرفتن و میگفتن یه روزی خودش نمیخوره دیگه! ولی با از شیر گرفتن بچه. کم کم یادش میره و این غریزه اش از بین میره

و گفته بود این جمله که انسان به هر چیز منع شود بر ان حریص میشود، درسته ولی نیاز به توضیح داره و این حریص شدنه وقتی اتفاق میوفته که تمنای چیزی رو در شخص بیدار کنند و اونوقت اونو ممنوع کنند! اما اگه چیزی اصلا عرضه نشه یا کمتر عرضه بشه حرص و ولع هم نسبت به اون کمتر میشه!

و در جواب تو پری که گفته بودی هرج و مرج میشه ولی بعدش تموم میشه:

گفته بود که درسته که اولش بی تقوایی مثلا خیلی زیاد میشه و بعد از یه مدت التهابش میخوابه، ولی خب قطعا بعدش تقوا جایگزینش نمیشه بلکه یک چیز بدتر مد میشه و اون دوباره التهاب ایجاد میکنه و... 

فک کنم دوسال پیش تو ماه عسل یه آقایی رو آورده بودن که از بچگی خارج بوده و همه کاری کرده بوده بعد توبه کرده، اون آقا گفت من اننننقدر همممه کاری کردم و هر روز مشروب و دختر بازی و اینا که دیگه خسته شده بودم، ولی نگفت دیدم دیگه بسه حالا برم مسلمون شم، گفت شنیده بودم تو برزیل یه کارناوال هایی هست که خیلی از عشق و حال های اینجای من بهتره و تصمیم گرفته بود بره اونجا

در آخر میخوام مطالعه این کتابو به همه حتی اونایی که 100 درصد موافق حجابن پیشنهاد کنم.البته خودم دیگه اخراشو نخوندم چون منطق بعضیا که میگن صورت و دو دست هم باید پوشیده بشه و منطق اسلام که میگه نباید پوشیده بشه رو توضیح داده بود که بدردم نمیخورد! 

برید سرچ کنید: سایت طاقچه، بعد اپلیکیشنشو دانلود کنید و توش سرچ کنید مساله حجاب. رایگانم هست 

اسباب کشی:)

با صاحب خونمون اصلا رفت و آمد نداشتیم، نهایت سلام علیکمون یه سلام حال شما ی کوتاه بود اگه اتفاقی تو حیاط میدیدمشون. نهایت مرام گذاشتنمون هم این بود که گاهی کرایه اتوبوس های همو حساب میکردیم. یا مثلا اگه کلید نداشتیم، درو برا هم باز میکردیم! 

یه مرد جا افتاده ی حدود60 ساله و خییلی با شخصیت و خانومش و سه تا پسر و یه دختر! 

تو این دوسال حتی سه تا پسراشو شاید ندیده باشم!  هر بار که میدیدم یکیشونو بنظرم جدید میومد :))

اونوقت امروز که داشتیم میرفتیم اون آقای 60 ساله اومد از زیر قرآن ردمون کرد و وقتی با بابام روبوسی کرد یهو دیدیم داره گریه میکنه!!!!!

حالا ما چهار تا دو نقطه خطیم که چراااا؟!؟! مگه اصلا میدیدی ما روووو؟!؟! :))))

و در آخر یکی از پسراشون اومد خدافظی کنه با کله رفت تو در :))) یعنی سرش خورد به چهار چوب در ورودی! گفته بودم خیلی بلندن نه؟! 

من مرررردم تا جلو خودمو بگیرم نخندم :دی 

الان هم دلیجانییییم. اثاثا رو خونمون خالی کردن تقریبا، منتظریم که بیان خونه مامان بزرگم نهار بخوریم بریم بالا

فعلا هم تو همین طبقه ی بالا ی خونه ی مامان بزرگم میمونیم تا یکم پول دست پدر بیاد و اونور رو کابینت کنیم و بریم اونجا ایشالا :)

+ seen کردن و جواب ندادن خیلی کار زشتیه! ولی درمورد پسر دایی پررو، حقشه واقعا :|

+ اتفاقات جدید بین من و پسر داییم : بلاک و بلاک بک :)))))

الهی شکر

میگم...

مگه خوشبختی چیزی فراتر از حالِ خوبه؟!

یا چیزی فراتر از یه تینا که میگه دوسم داره؟!

یا بیشتر از یادداشت خوشگل و پر از مهربونیِ پریاست؟! 

یا بیشتر از بغل طولانی پرنیان و ادای گریه درآوردنش؟!

یا بیشتر از بغض صهبا؟!

یا بیشتر از استیکرای گریه ی راضیه؟! و زود بیا هاش؟!

یا بیشتر از صد بار خدافظی کردن محدثه و اون اخمای ماستری طوری هامون؟!

یا بیشتر از اون همه سادگی و صمیمیت زهرا؟!

یا بیشتر از غزال که هیچی به ذهنم نمیرسه بنویسم براش؟! :))))

یا بیشتره از این خانواده ی دوست داشتنیم؟!

بیشتر از این که زندگیمون سربالاییه یکم ولی ما حالمون خوبه؟! و قرص و محکمیم و روحیه میدیم به هم؟! 

یا بیشتر از این که تنها زخم بدنم، اون تاول پامه که علت وجودشم کفش نومه؟! 

الهی شکر

الــــــهی شکر 

الهـــــــــــــی شکر

^_^

حتى شده تا آخرِ عمر هم صبر میکنم،

اما جورى عاشقى میکنم که ناب باشد!

که از این عشق هاى دمِ دستى نباشد!

که هر کس ما را از دور دید،

حسادت کند به دوست داشتنمان...

"عشق باید در زمانش اتفاق بیفتد"

#علی_قاضی_نظام


اندر احوالات کتاب خوانی

+ دیوید کاپرفیلد رو خیلی وقته تموم کردم.

اگر چارلز دیکنز رو میدیدم، احتمالا چند دقیقه بهش خیره میشدم! بدون هیچ حرفی یا احساسی توی صورتم! 

ولی یک چیزهای خوبی هم یادم داد که باعث شود از خواندنش پشیمان نشوم! ولی پیشنهادش هم نمیکنم!

+ بعدش رمان همخونه رو خوندم! خوب بود

+ و امروز هم مدیر مدرسه ی جلال آل احمد رو خوندم! شیوه ی نوشتن جلال خیلی جالب بود! مثلا به جای اینکه بگه:

فلانی از من تعریف کرد و هندوانه زیر بغلم گذاشت. بعد هم خداحافظی کردیم و راهی خانه شدم، اینطوری نوشته بود:

تعریف های آقا و هندوانه و خدا نگهدارتان و تاکسی گرفتم تا خانه!

حالا عینا این جملات نبود، دارم مثال میزنم! 

+ کتاب "مسئله حجاب" از استاد مطهری رو شروع کردم! چند تا بخش داره، من فعلا بخش تاریخ حجابو خوندم! خیلی جالب بود! میگه که توی ایران، از داریوش به بعد مقام زن تنزل کرد و در زمان ساسانی، ایرانی ها انقدر شدید الحجاب بودن که زن هاشون رو مخفی میکردن حتی! و اگر کسی زن خوشگلی داشت و مثلا امیرشون میفهمید، هم زنه رو میگرفت ازش هم میکشتش! 

یعنی قبل از این حجاب رایج توی اسلام، ایران اینطوری بوده خلاصه! خیلیییی ذهنیتم رو عوض کرد و اینا، مجذوبش شدم کلی!

_

شکر خدا قبل ازین که کسی خبردار شه، خودم حالمو بهتر کردم...

مثل همیشه

اگر هم احیانا میخواستید سوال بپرسید که الان چطوری، میگم که خوبم الان

_

با یه چیزی که تو گلومه

تو گلوم بود ینی

الان اشک شد تو چشام،

بزودی هم از چشام میان پایین

با یه دلشوره ای انگار

بایه حالی که حوصله هیچ کسو نداره

با یه حالی که انگار به وضوح ناراحت نیست،  

با یه حالی که در ظاهر خنثاست

ولی ناراحته واقعا

الان دیگه اشکام اومد :)

تو فولدرای کامپیوتر فایل بک استریت بویز رو پیدا کردم!  قزل سوم راهنمایی برام ربخته بودشون. 

تند تند ردشون میکنم و اونایی که باشون خاطره دارم رو گوش میدم

توی وسایلام اون مداد چوبی که اول یا دوم راهنمایی پریا برام خریده بود پیدا میکنم! یادمه خودش یکی داشت، گفتم چه خوشگله، برام یکی خرید:)

اون دفترچه ی دراز 3 در 12 سانتی رو هم پیدا میکنم. اونم پریا با همون داستان بالا برام گرفت :) 

گردنبندی که تینا برام ساخته بودم یافت میشه، یه عکس دسته جمعی از تولدی که اول دبیرستان گرفتم،پاک کن خمیری هام  که کلی سر کلاس سرگرممون میکرث کارت جشنواره تیاتری که رفتیم نیشابور، کتاب تولدت مبارک که دوستام واسه تولدم  گرفتن خیلی وقت پیش،کتاب کیمیاگر که دنبالش بودم...

حالم واقعا واسه اسباب جمع کردن خوب نیست

تند تند چیزامو درمیارم، تعداد زیادی از چیزامو پرت میکنم تو سطل آشغال.

از اون همه دست بند دوستی کلافه میشم،  یدفه دستم میره که همشونو بریزم دور... دلم نیومد ولی

کلکسیون شمعامو جمع میکنم، یکی از شمعا نصف پارافینش آب شده مالیده به همه ی کمدم. گند زده کلا، اونم اول میخوام بندازم دور، بعد میبینم دوست ندارم کلکسیونم کم شه

اون سیم شارژری که کلی با نخ های رنگی رنگی خوشگلش کرده بودم ولی خراب شد به چشمم میخوره. بدم میاد ازش. 

هنوز یه دلشوره ای دارم که دوسش ندارم 

لباسامو ریختم تو چمدون که کشوها خالی شه، اگه لباس بخوام باید چمدونو بهم بریزم، دوست ندارم اینطوری

تو اتاقم بمب ترکیده، اینم دوست ندارم

عکس پروفایل دختر خالم خوب نیست. دلم برا اونم شور میزنه، ولی اصلا دستم به چت کردن باش نمیره، اصلا دوست ندارم با کسی حرف بزنم فعلا

کاش زودتر خوابم ببره، زودتر فردا بشه، دختر خالم زودتر پروفایلشو درست کنه

کاش زودتر خوابم ببره

لانتوری

پاشا: میشه مال من باشی؟!

مریم: من مال هیچ کسی نیستم، مال خودمم نیستم.

پاشا: چه خوب... پس مال من باش!

درست فیلم ببینیم :)

مامانم هیچ وقت نمیتونه فقط تلویزیون ببینه!  همیشه باید کنارش یه کاری بکنه مثلا تابلو فرششو ببافه یا ظرف بشوره یا برگه تصحیح کنه و... خلاصه میگه به نظرم پای تلوزیون بیکار نشستن وقت تلف کردنه... 


به نظر من فیلم فقط یه داستان که به تصویر کشیدن نیست،  یه عالمه هنره 

بنظرمن آدم باید انقدر تو فیلم غرق شه که بلند بلند بخنده،  گریه کنه،  اگه ترسید جیغ بزنه یا دستشو ببره جلو دهنشو تعجب کنه،  یا بغض کنه یا هیجان زده بشه،  وقتی شگفت زده شد چشماش باز بشه و هی بگه وااااای!  گاهی وقتا حتی فیلمو استپ کنه تا حس هاشو حضم کنه... 

باید انقدر فقط به فیلمی که در حال پخشه دقت کنه که دور و نزدیک شدن دوربین رو،  لرزش چونه ی بازیگر،  حرکت چشم ها،  لبخند های محو،  حرف هایی که توی نگاه میزنن،  بغضی که توی صداست،  برق توی چشم و خلاصه همه و همه چیزو ببینه! 

درست فیلم ببینیم،  اونوقت می بینید یجوری از دیدن فیلمه کیف کردید که باورتون نمیشه... 

وسط فیلم حرف نزنید، سوال نپرسید، خاطره تعریف نکنید، شاید یکی مثل من کنارتون باشه که دوست داره با همه وجودش فیلم ببینه! 

اینطوری میشه که من همیشه فیلم هامو برای اولین بار تنها، و با هندزفری می بینم :)