گر مِی نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره مشو بدان که مِی می نخوری
صد لقمه خوری که مِی غلام است آن را
__________________
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی مِی و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و دِه بر دستم
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
یکی پست گذاشته بود اسم عزیز ترین آدم زندگیتو تو گوشیت چی سیو کردی.... همه نوشته بودن مامان... :)
ای جان :)
خدایا ارزو میکنم یک روز انقدر قوی بشم تا با هر کس هر چقدر دعوام شد، بدونم دعوامون فقط بین ماست و واسه هیچ کس تعریف نکنم، چون دلخوری من از اون رفع میشه... ولی تصور یکیو راجع بهش بهم ریختم...که رفع نمیشه...
چرا اینجوری نیستممم منننن؟!؟! :((((
به خود خدا قسم همه مشکل دارن... خدایی که مشکلشو میده تحملشم میده
یکم استانه ی تحملمونو ببریم بالاتر... همه چی حل میشه
دوست خوبم میدونستی من چقدر خوشحال میشم الی صدام کنی؟!
دوست خوبم میدونستی هر وقت ناراحتم کردی، همون روز یه اس بدی و یه لبخند و یه الی ببخشید بفرستی برام همه چیز حله؟!
میدونستی چقدر ناراحت میشم کسی رک ازم انتقاد کنه و بد بگه؟! یکم مقدمه چینی یا ملایمت لازمه
میدونستی من چقدر خوشحال میشم یهو بم اس یا pm بدی چطوری؟!
دوست خوبم میدونستی بدترین کادو چیه؟! یه مجسمه...
میدونستی نباید هیچ وقت برام گل طبیعی بیاری؟! خیلی دوست دارما ولی هیچ میدونستی بهش حساسیت دارم؟!
هیچ میدونستی چقدر دوست دارم یه روز کامل باهات بگذرونم؟!
هیچ میدونستی من خیلی ناراحت میشم؟! خیلیم حسودی میکنم!؟ ولی درجا میبخشم و تو هیچ وقت نمیفهمی چی شد!
میدونستی از لیمو شیرین و کیوی بدم میاد؟!
میدونستی کسی که بام قهره ولی به چیزای کوچیک توجه میکنه خیلی بهتر از صمیمی ترین دوستیه که هیچیو نمیبینه؟!
دوست خوبم میدونستی بارز ترین خصوصیتم رو؟!؟! دمدمی مزاج...
میدونستی وقتی دل درد بوق میگیرم باید چیکار کنی؟! میدونستی نباید بهم دست بزنی؟! نباید نزدیکم بشی؟! نباید باهام حرف بزنی؟!
دوست خوبم میدونستی چی خیلی اذیتم میکنه؟! اینکه بفهمم دوست خوبی نیستم
میدونستی وقتی خیلی حالت بده و هیچی بهم نمیگی و فقط تفره (طفره) میری من چقدر از خودم بدم میاد؟!
میدونستی وقتی خیلی ناراحت بودم چیکار کنی؟!؟! میدونی؟! فقط نشونم بده که فهمیدی ناراحتم... همین... با یه نگاه ازم بپریس چی شده... همین...
میشه وقتی میگم بیخیال بیخیال نشی؟!
میدونستی یه تلاش کوچیک واسه خوشحال کردنم از هزار تا الهی فدات شم و بمیرم برات و قربونت برم بهتره؟!
میدونستی وقتی ناراحت بودم و نگاهت کردم چیکار کنی؟! ادا دربیار :)
.
.
.
از پشت همین تریبون دوستای خوبم، تینا، پرنیان، پریا، زهرا و هرکدومتون که بعدا ادرس وبمو میگیرید رو به چالش (( دوست خوبم میدونستی)) دعوت میکنم، تا دوستامونو بهتر بشناسیم:)
مؤلف های عزیز کتاب های درسی مارو خیلی مختصر و غیر مفید نوشتن و به هر چیز مهمی یه اشاره ی کوچیک کردن که معلم بدبخت دو جلسه باید توضیحش بده...
و تمام کم کاری هاشون رو توی کتاب تاریخ معاصر جبران کردن :|||||||||
I get my mark,i become sad, then after thinking i become sad i became sad for sth cheap like my mark :)
همیشه وقتی از خرید برمیگردم و خریدامو نگاه میکنم، میگم: همش همیییین؟
اصلا خریدام آب میرن انگار همیشه کمتر از انتظار منن :((
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی / بشنود یک نفر از نامزدش دل برده/
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی/ که به پرونده ی جرم دخترش برخورده /
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ / بین دعوای پدر مادر خود گم شده است /
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق/ که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است/
خسته مثل پدری که پسر معتادش / غرق در درد خماری شده فریاد زده/
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس/ پسرش پیش زنش بر سر او داد زده/
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم/ دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است/
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند / زنش اما به قسم خوردن ان مشکوک است/
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه / که کسی غیر پرستار سراغش نرود/
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که / عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود/
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید/ غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است/
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید/ در پی معجزه ای راهی مشهد شده است...
<< علی صفری >>
وقتی داری با شوق فوق العاده یه فیلم خیلی خنده دار نشون میدی و هی خودت می خندی و به طرف نگاه میکنی و میبینی با یه قیافه خنثی داره نگاه میکنه...
اصلا دلت میخواد دستتو بندازی دهنشو جر بدی... با نهایت لطافت...
من عاشقتم که واسه این که سیب زمینی سرخ کرده هارو نخورم جلو چشمم میذاریشون بالا یخچال:) عاخه قد من؟! بالا یخچال؟! عاشقتم مامان ❤
خداوندا، به من شهامتی عطا فرما
تا آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم، بپذیرم
توانی عطا فرما تا انچه را که میتوانم تغییر دهم
و خردی تا تفاوت بین این دو را درک نمایم.
خدایا...هیچکس هیچوقت هیچ مشکلی پیدا نکنه که بجای اینکه بهش بگن حل میشه، یا تموم میشه، یا اینم میگذره... بهش بگن [عادت میکنی]...
آمین...
.
.
.
.
.
بهار: <<الهه ببین این لباس باربیم خیلی خوشگله ولی دلم میخواد عوضش کنم، نمیدونم عوضش کنم یا نه.. تا حالا بین یه دوراهی گیر کردی؟!>>
دو راهی های مشکل و سرنوشت ساز خواهرم تو حلقتون... هیییی بچگییییی :-D
کاش میشد گاهی اوقات از کسی غیر از همسر هم طلاق گرفت.. محترمانه واسشون تقاضای طلاق نوشت... تا بذاری و بذارن که بعد از حکم قاضی هر لکه ای که ازشون رو زندگیته پاک کنی...
اگه این طوری میشد... چقدر باید تقاضای طلاق مینوشتم...
( پرنیان، تینا، به خودتون نگیرید :)
تا حالا هیچکس مثل تو خود منو نخواسته... هیچکس مثل تو نیست... احساس گناه میکنم ازین که انقدر فکر میکنی.... به من.... از اینکه بعد این همه مدت درگیر زندگی شخصیت نشدی و هنوز بهم فکر میکنی اول تعجب میکنم، بعد از خودم ناراحت میشم... جوری توش غرق شده بودم که اصلا یادم نبود، ساعتو میدیدمو همرو به اون ربط میدادم... استرس میگرفتم و درگیر میشدم... و همه ی این مدت یادم نبود که من انقدر فقیر نیستم که منتظر باشم و هیچکیو نبینم... چشمامو باز کردی... خیلی باز... قول میدم لعنت کنم همه ی احساس های پست و هرزه رو... قول :)
تنها خواننده ی نوشته هام... سلام :)
الان که دارم این پست رو میذارم... داریم چت میکنیم :) و تو هم کلا خبر نداری الان! و داریم برنامه میریزیم بریم نمایشگاه نقاشی... :-)
پری...
.
.
.
.
خیلی خری :)
نه جدی....
پری...
یه تشکر میخواستم بکنم ازت! همین :)
واسه اینکه حالم خوب نبود، یکم برات غر زدم و تو چقدر با حوصله جواب میدادی... و چقدر زیاد بهم انرژی دادی... و اینکه چقدر یهو پی ام هات طولانی شد! چقدر یهو لحنت عوض شد... چقدر خوب حرف زدی یهو ... اولش اصلا نمیخونمدا... فقط کیف میکردم که یهو از ناراحت بودم انقدر واکنش نشون دادی! حالا هر چی میگفتی دیگه مهم نبود... من حالم خوب بود دیگه...
واسه اینم ممنونم که وقتی پی ام میدم بت یهو میزنه R!
و این یعنی تو کلا از صفحه ی چت بیرون نرفتی و منتظر جوابمی... و کی دلش میاد اینجور وقتا ننویسه پرنیان مرسی؟! پرنیان عاشقتم.... مرسی که گوش میدی. مرسی که گوش میدی، مرسی که گوش میدی
:-) عاشقتم بی نظیر
«نه تو میمانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...!!»
سهراب سپهری :)
پ.ن. پست های قبلیمو پاک کردم سهراب :) و مرسی... برای شادی روحش فاتحه....
از همین الان به بعد...
دیگه نصیحت نمیکنی...
راز هاتو فقط خدا باید بدونه...
احساسات بقیه دیگه مهم نیست...
احترام گذاشتن به بعضیا دیگه تعطیل...
خندیدن با بعضیا مطلقا ممنوع...
فک کردن به مشکلات بقیه ... وقتی به تو فک نمیکنن ممنوع...
عصبانی شدن واسه عقاید اشتباه بقیه ممنوع...
تلاش کردن واسه درست کردن طرز فکر ممنوع...
لبخند زدن به کسی که داره از نا امیدی میمیره ممنوع
بخشیدن
فراموش کردن
و اعتماد کردن هم ممنوع